گفته بودی بیا به دیدارم ثانیا خنده های نازت کو؟ کو پس آن عشق خانمان سوزت کو؟ طرفدارهای دلسوزت در نگاه تو عشق بازی بود هر کسی با تو بود راضی بود بعد تو روزگار من چرخید اقتدارم ندیده ها را دید غزل ناب من تو را بردند چه بهم ریخته پس آوردند دلخوشیم، آن همه شعارت بود از کجا باورت کنم، دیگر خاطرت هست روز سرمستی گفته بودی که خواهرم هستی با تو برخورد شعر اگر سردست شاعر بی نوا مقصر نیست #مجتبی_سپید
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۲ساعت 11:41  توسط حسين حجت
|
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم من از سیاه ترین شب ، به آفتاب رسیدم
من از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نَقبی از درون سیاهی به جلوهٔ تو به خوشید بی نقاب رسیدم
اگر نشیب ، رها کردم و فراز گرفتم به یاری تو بدین حسن انتخاب رسیدم
مرا به مهر خود، آباد میکنی تو، غمی نیست به آستانت اگر خسته و خراب رسیدم
شبی که با تو هماغوش از انجماد گذشتم به تب، به تاب، به آتش به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ، ورق خورد بار دیگر و با تو به عاشقانه ترین فصل این کتاب رسیدم
چرا، به ناب ترین شعر خود، سپاس نگویم تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم
از زنده یاد: حسین منزوی
+ نوشته شده در سه شنبه دوم خرداد ۱۴۰۲ساعت 15:42  توسط حسين حجت
|
|
|