داخـل که شدم به نام آهـو گفتم

با اشک وضـو گرفته یاهـو گفتم

در مسجد ِ عشق رفته بودم به نیاز

گفتند اذان بگو ! من از او گفتم

از: علیرضا بدیع

+ نوشته شده در  جمعه ششم مهر ۱۴۰۳ساعت 2:13  توسط حسين حجت  | 

آسمان ابری است ! از آفاق چشمانم بپرس

ابر بارانی است ... از اشک چو بارانم بپرس

کشتی دل در کف ِ امواج غم خواهد شکست

نکتـه را از سینه ی سرشار طوفانم بپـرس

در همـه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست

آنچـه را می گویم از آیینه ی جانم بپـرس

آتـش عشقت به خاکستر بدل کـرد آخرم

گـر نداری باور از دنیای ویـرانم بپرس

پـرده در پرده همه خنیانگـر عشق توام

شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس

در شب هجـر تو می سوزد چراغ هستی ام

آتش جان مــرا از شعـر سوزانم بپرس

جــز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت

باری از او گــر نپرسی از شبستانم بپرس

چون شفق از گریه چشمانم به مـوج خون نشست

چند و چـون را اینک از آفاق چشـمانم بپرس

از : حسین منزوی

+ نوشته شده در  جمعه ششم مهر ۱۴۰۳ساعت 2:11  توسط حسين حجت  | 

پائیـــز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگهای تازه مــــرا آشنا کند

پائیـــز می رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت ِ باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفــر

اندوه های تازه بیارد ... خدا کند !

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

پائیـــز عاشق است و راهی نمانده است

جز اینکــه روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خـــداوند ِ فصل ها

یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقـــویم خواست از تو بگـــیرد بهار را

تقـــدیر خواست راه ِ شما را جدا کند

خش خش ! صدای پای خزان است ... یک نفر

در را به روی حضــرت پائیـــز ، وا کند !

از: علیرضا بدیع

+ نوشته شده در  جمعه ششم مهر ۱۴۰۳ساعت 2:0  توسط حسين حجت  | 

من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر، نه!



دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر، نه


با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!


بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟


یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر... نه!


"فاضل نظری"

+ نوشته شده در  جمعه ششم مهر ۱۴۰۳ساعت 1:32  توسط حسين حجت  |