که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد روز ما را ز شب تیره بتر خواهی کرد خیمه در کوه و بیابان زده با لاله رخان خانهٔ عیش مرا زیر و زبر خواهی کرد که برین بود که من گشته ز عشقت مجنون تو ره بادیه را بیهوده سر خواهی کرد سوی دشت آهوی خود را به چرا خواهی برد آهوان را ز چراگاه به در خواهی کرد که خبر داشت که یک شهر در اندیشهٔ تو تو نهان از همه آهنگ سفر خواهی کرد محملت را تتق از پردهٔ شب خواهی بست ناقهات را هدی از بانگ سحر خواهی کرد کس چه دانست شَدِ من که بر هجر و وصال ملک را حصه به میزان نظر خواهی کرد دست از صاحبی ملک دلم خواهی داشت هوس یوسف مصری دگر خواهی کرد که در اندیشهٔ این بود که از جیب غرور سر جرات تو برین مرتبه برخواهی کرد این زمان تاب ببینم چقدر خواهی داشت این زمان صبر ببینم چقدر خواهی کرد نه رخ از هم رهی اهل نظر خواهی تافت نه ز بدبین و ز بد خواه حذر خواهی کرد محتشم گفتم از آن آینه رو دست مدار رو به بیتابی و بیصبری اگر خواهی کرد از: محتشم کاشانی
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 13:28  توسط حسين حجت
|
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دائم گل این بُستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی دیشب گِلهٔ زلفش با باد همی کردم گفتا «غلطی بگذر زین فکرتِ سودایی» صد بادِ صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مَهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایابِ شکیبایی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهدِ هرجایی ساقی! چمن گل را بی رویِ تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی وِی یادِ توام مونس در گوشهٔ تنهایی در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی زین دایرهٔ مینا خونین جگرم، مِی ده تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی حافظ! شبِ هجران شد بوی خوشِ وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشقِ شیدایی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۴ساعت 16:40  توسط حسين حجت
|
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان چون سپندم بر سر آتشنشان بنشین دمی تا بهار دلنشین آمده سوی چمن چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینهام چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان چون سپندم بر سر آتشنشان بنشین دمی تا بهار دلنشین آمده سوی چمن چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینهام از: بیژن ترقی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۴ساعت 0:40  توسط حسين حجت
|
بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید از یارِ آشنا سخنِ آشنا شنید ای شاهِ حُسن، چَشم به حالِ گدا فِکَن کـاین گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید خوش میکنم به بادهٔ مُشکین مَشامِ جان کز دلقپوشِ صومعه بویِ ریا شنید سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چهها شنید اینَش سزا نبود دلِ حقگُزارِ من کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید محروم اگر شدم ز سرِ کویِ او چه شد؟ از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟ ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند کان کس که گفت قصهٔ ما هم ز ما شنید ما باده زیرِ خرقه نه امروز میخوریم صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز میکشیم بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید پندِ حکیمْ محضِ صَواب است و عینِ خیر فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید حافظ، وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 8:2  توسط حسين حجت
|
والسلام علی جمیع عباد الله الصالحین حسین الحجتی الهرسینی الکرمانشاهی نکته مهم و قابل توجه:
برای مشاهده کامل دو تصویر، لطفا روی آنها کلیک کرده و نگه دارید و تصویر کامل را ملاحظه کنید تصویر شماره یک تصویر شماره دو
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۴ساعت 17:30  توسط حسين حجت
|
|
|