آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست

ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی

تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد

از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

#مولانا

+ نوشته شده در  جمعه بیست و دوم تیر ۱۴۰۳ساعت 0:59  توسط حسين حجت  | 

همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی، همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی، به وکیل درسپردی

بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن‌بران را به کنار درگرفتی

نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خُنُک آن قماربازی که بباخت آ‌نچه بودش

بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی

نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به‌مثال چشم نرگس

بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو برِ دو یار باشد

هله، تا تو رو نیاری سوی پشت‌دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند

نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر

#مولانا

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم تیر ۱۴۰۳ساعت 9:16  توسط حسين حجت  |