شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی
من همه جا، پی تو گشته‌ام
از مه و مهر، نشان گرفته‌ام
بوی تو را، ز گل شنیده‌ام
دامن گل، از آن گرفته‌ام
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی
دل من، سرگشته تو
نفسم، آغشته تو
به باغ رؤیاها، چو گلت بویم
در آب و آئینه، چو مهت جویم
تو ای پری کجایی؟
در این شب یلدا، ز پی‌ات پویم
به خواب و بیداری، سخنت گویم
توای پری کجایی؟
مه و ستاره درد من می‌دانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی

از: هوشنگ ابتهاج

+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲ساعت 21:12  توسط حسين حجت  | 

چون زلف توام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی‌بینی دردی که نمی‌دانی

دل با من و جان بی‌تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی‌جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

از:#رهی_معیری

+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:52  توسط حسين حجت  | 

ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند

بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند

از:#رهی_معیری

+ نوشته شده در  شنبه چهارم آذر ۱۴۰۲ساعت 15:14  توسط حسين حجت  | 

جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المدا

ای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا فدا

بالله اخبرنی بما قد قال جیران الحمی

حرف دروغی از لب جانان بگو بهر خدا

یا ایها الساقی أدر کأس المدام فانها

مفتاح ابواب النهی مشکوة انوار الهدی

قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی

خوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جدا

هذا الربیع اذا آتی یا شیخ قل حتی متی

منع من محنت زده زان بادهٔ محنت زدا

قم یا غلام و قل لنا الدیر این طریقه

فالقلب ضیع رشده و من المدارس ما اهتدا

قل للبهائی الممتحن داوالفؤاد من المحن

بمدامة انوارها تجلوا عن القلب الصدی

از: #شیخ_بهایی

+ نوشته شده در  جمعه سوم آذر ۱۴۰۲ساعت 1:27  توسط حسين حجت  |