قدقامتی به سرو تو در باغ ناز نیست

عشقی که من شناخته ام بی نماز نیست

با بودنت برای چه باید غزل شنید

آنجا که آب هست تیمم مجاز نیست

گفتی که راز عشق مرا با کسی نگو

رازی که کل شهر بدانند راز نیست

می خواستم شهید تو باشم نخواستی

بانو به ناز بیشتر از این نیاز نیست

گفتی که باش تا بپرد عشق از سرت

خوابیده آن قلندر و شب هم دراز نیست

از: محمد سعید شاد

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۳ساعت 11:38  توسط حسين حجت  | 

ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون «باد»

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت

«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

از: فاضل نظری

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم خرداد ۱۴۰۳ساعت 13:30  توسط حسين حجت  | 

آن دم زندانی ام ، باز دم جان شده
از قفس سینه ها همچون آه آمدم


پیرهن یوسفم ، یا کفن یوسفم؟
بوی تن یوسفم ، کز دل چاه آمدم


شاه پناهم بده ، خسته راه آمدم
آه نگاهم مکن ، غرق گناه آمدم


راه خراسان چنین ، ماه خراسان چنان
شاه خراسان ببین ، بهر پناه آمدم


شاه خراسانی‌ام ، رستم دستانی ام
دست مرا رد مکن ، بر در شاه آمدم


شاه پناهم بده ، خسته راه آمدم
آه نگاهم مکن ، غرق گناه آمدم


شافی دارالشفا ، پنجره پولاد کو؟
در طلب شاخه ای مهرگیاه آمدم


مشهد مشهود من ، حضرت محمود من
طالع مسعود من ، نامه سیاه آمدم


شاه خراسانی‌ام ، رستم دستانی ام
دست مرا رد مکن ، بر در شاه آمدم


شاه پناهم بده ، خسته راه آمدم
آه نگاهم مکن ، غرق گناه آمدم


از: محمود حبیبی کسبی

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم خرداد ۱۴۰۳ساعت 0:20  توسط حسين حجت  |