ای آب رخ از خاک درت دیدهٔ تر را سرمایه ز خونگرمی داغ تو جگر را تاگشت خیال تو دلیل ره شوقم جوشیدن اشک آبله پاکرد نظر را شد جوش خطت پردة اسرار تبسم پوشید هجوم مگس این تنگ شکر را رسوای جهانگرد مرا شوخی حسنت جز پردهدری جوشگلی نیست سحر را تاکی مژهام از نم اشکیکه ندارد بر خاک درت عرضهکند حال جگر را بر طبع ضعیفان ز حوادث المی نیست خاشاککندکشتی خود موج خطر را دانا نبود از هنر خویش برومند از میوة خود بهره محال است شجر را آیینه به آرایش جوهر چه نماید شوخی عرق جبههٔ ماکرد هنر را زنهار به جمعیت دل غره مباشید آسودگی از بحر جداکردگهر را ای بیخبر از فیض اثرهای ندامت ترسم نفشاری به مژه دامن تر را ازکیسه بریهای مکافات بیندیش ای غنچهگره چندکنی خردة زر را بیدل چه بلاییکه زتوفان خروشت در راه طلب پی نتوان یافت اثر را از: بیدل دهلوی
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۳ساعت 1:48  توسط حسين حجت
|
ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ گاهی به رغم دانش، دیوانه هم برون آ تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد سرتا قدم چو خورشید دستکرم برون آ تنزیه بینیاز است از انقلاب تشبیه گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ صدشمعازین شبستاندرخود زدآتش ورفت ای خار پای همت زینسان تو هم برونآ در عرصهٔ تعین بیراستی ظفر نیست هرجا به جلوه آیی با این علم برون آ شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت سربازی آنقدر نیست ثابتقدم برون آ چوناشکچشم حیران بشکنقدم بهدامان تا آبرو نریزی از خانهکم برون آ شرم غروراعمال آبی نزد به رویت ای انفعالکوثر یک جبهه نم برون آ بار خیال اسباب برگردن حیا بند تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ اثباتشخصفطرت بینفیوهمسهلاست چون خامه چیزی ازخود باهر رقمبرون آ بیدل زقید هستی سهل است بازجستن گر مردی اختیاری رو از عدم برون آ از: بیدل دهلوی
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۳ساعت 0:51  توسط حسين حجت
|
|
|