عشقت آموخت به من رمز پريشانی را

چون نسيم از غم تو بی سر و سامانی را

بوی پيراهنی ای باد بياور ، ور نه

غم يوسف بكشد ، عاشق كنعانی را

دور از چاك گريبان تو آموخت به من

گل من غنچه صفت ، سر به گريبانی را

آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت

مرغ خو كرده به پرواز گلستانی را

ليلی من ! غم عشق تو بنازم كه كشی

به خيابان جنون ، قيس بيابانی را

اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش

داغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را

همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟

آن كه سامان بدهد اين همه ويرانی را

از زنده یاد: حسین منزوی

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ساعت 14:19  توسط حسين حجت  | 

دلسوزی

عشقِ تو ز آب تا گِلَم را سوزانْد

دريا و كنار و ساحلم را سوزانْد

اين ها همه را به جان خريدم، امّا

دلسوزيی ديگران، دلم را سوزانْد

*********

دو پيراهنْ سپيد

امشب كه رقيبِ «عاطفی» را

بی عاطفه ام، رَوی در آغوش

پيراهنِ هر دومان، سپيد است

يعنی تو عروس و، من كفن‌پوش

از زنده‌یاد: اسدالله عاطفی کرمانشاهی

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم بهمن ۱۴۰۳ساعت 12:57  توسط حسين حجت  |