گلزار زندگى


دل را زبيخودى سر از خود رميدن است


جان را هواى از قفس تن پريدن است


از بيم مرگ نيست که سر داده‏ام فغان


بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است


دستم نمى‏رسد که دل از سينه برکنم


بارى علاج شوق، گريبان دريدن است


شامم سيه‏تر است زگيسوى سرکشت


خورشيد من، برآى که وقت دميدن است


سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى


مرغ نگه در آرزوى پر کشيدن است


بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو


هرگل در اين چمن که سزاوار ديدن است


با اهل درد شرح غم خود نمى‏کنم


تقدير قصه دل من ناشنيدن است


آن را که لب به جام هوس گشت آشنا


روزى «امين» سزا لب حسرت گزيدن است‏

 

از: حضرت آیت الله خامنه ای - مد ظله العالی

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 18:38  توسط حسين حجت  |