|
حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست
نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست
بیا که مسئله ی بودن و نبودن نیست حدیث عهد و وفا می رود ، نبرد اینجاست
بهار آن سوی دیوار ماند و باد خوشش هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست
به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست
جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است تو را ز خویش جدا می کنند ، درد اینجاست
از: هوشنگ ابتهاج
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۱ساعت 9:44  توسط حسين حجت
|
|
|