هوَ الحُبُّ فاسْلمْ بِالحَشا ما الهَوَي سهلُ……فمــا اختْــارَه مُضْنيً بـــه و لـــهُ عقلُ:
چه با عظمت است محبت! پس از صميم قلب خود را تسليم آن كن، عشق چيز كمي نيست. كسي كه به بيماري مزمن عشق گرفتار شده است عشق را از روي عقل اختيار نكرده است.
و عِشْ خالياً فالحُبُّ راحتُهُ عَنا……وأوَّلــهُ سُقــمٌ و آخِــرُه قتـــلُ:
بدون عشق زندگي كن چرا كه راحتي آن سختي است و آغازش مريضي و پايانش كشته شدن است.
و لكِنْ لدَيَّ الموتُ فيه صَبابهٌْْ……حياهٌْْ لِمنْ أهوَيََ علَيَّ بِها الفَضلُ:
اما در نزد من مرگ در راه عشق عين زندگي است و اين بخاطر عشقي است كه به محبوبم دارم، اين كشته شدن تفضلي است كه او بر من نموده است.
فإنْ شِئْتَ أن تَحْيا سعيداً فَمُتْ بهِ……شهيــداً و إلّا فــالغَــرامُ لهُ أهــلُ:
پس اگر زندگي با سعادت ميخواهي در راه او بمير كه شهيد خواهي بود و اگر نه كساني هستند كه اهل اين عشق سوزانند.
تَمسَّـك بأذْيالِ الهَوَيََ و اخْلَعِ الحَيا……و خـلِّ سبيلَ النَّـاسِـكينَ و إنْ جَـلُّوا:
چنگ بر دامان عشق بزن و حيا را كنار بگذار و از راه مقدس مآبان بركنار باش گر چه آنها افراد بزرگي باشند.
وقُلْ لِقتيلِ الحُبِّ وفَّيتَ حقَّهُ……و ِللمُدَّعي هيهاتَ ما الكَحِلُ الكَحْلُ:
به كشته عشق بگو كه حقش را اداء كردي و به مدعي بگو هيهات، هيچگاه چشم با سياهي سرمه چشم سياه نميشود.
أحِبَّايَ أنتمْ أحسنَ الدَّهرُ أمْ أسا……فكُونُوا كما شِئْتُم أنَا ذَلِكَ الخِلُّ:
محبوبان من شما هستيد چه روزگار نيكي كند چه بدي، پس شما هر طور كه دوست داريد باشيد من همان دوست شما كه بودم هستم.
و تَعذيبُـكُمْ عَذْبٌ لَدَيَّ و جَورُكُم……عَلَيَّ بِما يَقْضِي الهَوَيََ لَــكُمُ عَدلُ:
عذاب شما در نزد من گوارا است و جور و ستمي كه شما بر اساس حكم عشق بر من روا ميداريد عين عدل است.
أخَذتُمْ فُوًًادي وَ هْوَ بعْضِي فما الَّذي……يَضُرُّكُم لَــو كــانَ عِنــدَكُمُ الكُلُّ:
شما دل مرا ربوديد در حالي كه دل من جزئي از من است، براي شما چه ضرري داشت اگر همه وجود مرا ميبرديد و آن نزد شما ميماند؟!
نأَيْتُمْ فغَيـرَ الدَّمْـعِ لَــم أَرَ وافـياً……سِوَيََ زَفرَهٍْْ مِنْ حَرِّ نارِ الجَوَيََ تَغلُو:
شما كه از من دور شديد من غير اشك كسي را وفادار نديدم مگر شعلهاي كه از شدت حرارت آتش عشق به غليان درآمده است.
و قَدْ صَدِئَتْ عيني بِرُوًًيَهْْ ِغيرِها……و لَثمُ جُفوني تُربَها لِلصَّدا يَجلُو:
چشمان من ازديدن غير معشوقه غبار گرفته است و بوسيدن خاك كويش با پلكهاي چشم باعث جلاي آن زنگار ميگردد.
وقَدْ عَلِمُوا أنـِّي قتيلُ لِحاظِها……فإنَّ لها في كُلِّ جارِحَهٍْْ نَصلُ:
مردم همه فهميدهاند كه من كشته نگاه او هستم چرا كه او در هر يك از اعضاي من تيري نشانده است.
بخدا هر چي ميخوام تموم كنم نميشه، نميدونم چيكار كنم؟! عجب نفس گرم و لطافت طبع و عشق سوزاني داره!!! با اجازتون دو بيت ديگه هم بنويسم و ديگه بس كنم:
وإنْ ذُكِرَتْ يوماً فَخَرُّوا لِذِكرِها……سُجوداً و إنْ لاحَتْ إلي وجْهِها صَلُّوا:
و اگر روزي نام او برده شد پس به پاس او همگي به سجده درافتيد و اگر نمايان شد بسوي صورتش نماز بخوانيد.
وفِي حُبِّها بِعْتُ السّعادهَْْ بِالشِّقا……ضَلالاً و عقلي عَنْ هُدايَ بِهِ عَقلُ:
و در محبت او من از روي گمراهي سعادت را به شقاوت فروختم و بر عقل من عقال خورده بود و نتوانست مرا هدايت كند.
برگرفته از: http://hafezasrar.blogfa.com/post/197
+ نوشته شده در شنبه هشتم بهمن ۱۴۰۱ساعت 11:23  توسط حسين حجت
|