با من بهار جز به بدی تا نمی‌كند
دست نسيم پنجره را وا نمی‌كند

در ذهن كوچه شعر دل انگيز عشق را
ديگر صداي پای تو نجوا نمی‌كند

آواز گام های تو درهای بسته را
دعوت به روشنايی فردا نمی‌كند

چندی است چشم ناز و نوازشگرت مرا
از لابلای پرده تماشا نمی‌كند

دستت مرا به گردش صحرا نمی‌برد
چشمت مرا مسافر دريا نمی‌كند

در كوچه های گمشده يعقوب چشم من
آثاری از حضور تو پيدا نمی كند

در غربتي كه از تو بجا مانده اين دلم
جز تو هوای هيچ كسی را نمی‌كند

بازآ دوباره پنجره ها را مرور كن
بی تو كسی در آينه‌ام ها نمی‌كند

"محمد سلمانی"

+ نوشته شده در  جمعه چهارم مهر ۱۴۰۴ساعت 23:40  توسط حسين حجت  |