دلبرا! پیش وجودت همه خوبان عدمند شهری اندر هوَست سوخته در آتش عشق خون صاحبنظران ریختی، ای کعبهٔ حسن صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست حرفهای خط موزون تو پیرامن روی در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس تو سبکبارِ قویحال کجا دریابی؟ سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
+ نوشته شده در جمعه یازدهم مهر ۱۴۰۴ساعت 4:29  توسط حسين حجت
|
|
|